سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من یک انسانم،من هرروز یک انسانم

آزادی حجاب از آرای دکتر شریعتی
انچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که
انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند!  توصیه هایی که به نسل جوان می کنند
اینطوری است:
درست مثل این است که طبیبی – یه به هر حال ادمی – دائم به کسی که لبش زخم شده یا
صورتش جوش زده بگوید که << جوش نزن >> و << زخم نشو >> . و بعد هم بگوید که به طور
مثال << زخم شدن دهن فلان بدی را دارد ; جوش صورت فلان قدر بد است !
این اگر چه درست است – اصولا چه تاثیری دارد؟چه می خواهد بشنود و چه نتیجه ای می
خواهد بگیرد؟ به جای این صحبت ها باید فهمید چه عواملی باعث شده که این جوشها در
زندگی روحی این بچه و این نسل به وجود امده ; ان ریشه ها را باید یافت.
تجربه نشان می دهد که به عنوان اینکه دین فلان چیز را می گوید ، نمی شود حجاب را بر
زن تحمیل کرد ، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد ، مگر اینکه یک اگاهی انسانی پیدا کند
و اینها نماینده یک طرز فکر باشد.
ایا در عوام ما پوشش اسلامی به عنوان یک طرز تفکر خاص است؟ نه ، طرز تفکر خاص نیست
، بلکه به عنوان یک تیپ خاص است ، که در ان مومن دارد ، فاسق دارد ، بداندیش دارد ،
خوش اندیش دارد ، خلاصه همه جور ادمی دارد! البته حجاب غیر از چادر است . چادر فرم
است.
اصل قضیه این دختری که الان می خواهد پوشش را انتخاب کند ، انگیزه اش چیست؟
معمولا انگیزه این است که << مادرم همینطور بوده ،خاله ام همین طور بوده ، محیطمان
همین طور است. >>این یک لباس سنتی است ; نشانه عقب مانده در حال مرگ است.جلویش را
هم نمی توان گرفت ; بخواهی ده سال دیگر ادامه بدهی ، بعد از سال یازدهم تمام می
شود.رشد و تکاملش به سمت ریختن این حجاب است ، یعنی تکامل جامعه به سمت ترک ان سمبل
های سنتی املی.
بنابراین شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، انها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد;
شما نمی توانید مدلش را بدوزید و تنش کنید!او خودش انتخاب می کند.شما رابطه عاشقانه
بین او و این عالم بر قرار کنید ; او خودش به نماز می ایستد.هی به زور بیدارش
نکنید!


نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 1:39 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |

تمام اعضای بدن جلسه‌ای تشکیل دادند تا رئیس بدن را تعیین
کنند.
      مغز گفت: "من رئیسم، چون تمام سیستم‌های بدن را کنترل می‌کنم و بدون من هیچ
      عملی در بدن انجام نمی‌شود."
      خون گفت: "من باید رئیس بدن باشم، چون اکسیژن را به تمام اعضای بدن می‌رسانم
      و بدون من هیچ عضوی کار نخواهد کرد."
      معده گفت: "من باید رئیس باشم، چون تمام غذاها را من پردازش می‌کنم و انرژی
      لازم اعضای بدن را تأمین می‌کنم."
      همهمه‌ای سر گرفت و باقی اعضاء نیز تلاش می‌کردند رئیس بودن خود را توجیه
      کنند.
      در این بین مقعد با صدای بلند گفت: "من رئیس بدن هستم."
      به یکباره اعضای بدن شروع به خندیدن کردند و مقعد را مسخره کردند. او نیز
      عصبانی و منقبض شد.
      در فاصله چند روز، مغز دچار سردرد وحشتناکی شد، معده ورم کرد و خون نیز سمی
      شد. به ناچار همه اعضاء تسلیم شدند و توافق کردند که مقعد رئیس بدن باشد.

حالا به نظرشماکی بایدرئیس باشه؟؟؟


نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 1:31 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |

من زنم ....

.

.

می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم
حوایم نامیدند
یعنی زندگی
تا در کنار آدم
یعنی انسان
همراه و هصدا
باشم
می گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند
بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خورد? شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش به خاکی دهر فرو افکند

شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصومیت از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از اب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرن ها
باز هم آمدم
ابراهیم زاد? من بود
و اسماعیل پرورد? من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده، و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم
جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشاتم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را بر
برگ برگ روزگار
هرگز!
منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام
مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ های دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای ادم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو افرید
پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپ ات
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو
زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من


نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 1:13 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |

این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه تو را به آسمان خواهد برد.
برو!آنجا هم برو!اما گاهی نیز به روی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن. زندگی
آن رقاصان دوره گرد در کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که
از بینوایی می لرزد. من یکی از اینان بودم.اما قصه خود را هرگز نگفتم این داستان آن
دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصد و صدقه جمع می
کرد این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام من درد بی خانمانی را کشیده ام و
از اینها بیشتر من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج
می زد. اما سکه ای رهگذره خود خواهی آن را می خشکاند و با همین نام بیشتراز چهل سال
مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آن چه آنان خندیدند خود
گریستم.........!!!!!!!
گاه به گاه با اتوبوس یا مترو شهر را بگرد و مردم را نگاه کن زنان بیوه.کودکان یتیم
را نگاه کن و دست کم روزی یکبار با خود بگو من هم یکی از آنان هستم. آره تو یکی از
آنانها هستی........!!!!خون من در رگهای توست و امیدوارم حتی آن زمان که خون در
رگهای من می خشکد هیچ وقت پدرت را فراموش نکنی من فرشته نبودم اما تا آنجا که در
توانم بود تلاش کردم تا آدم باشم پس تو نیز تلاش کن که حقیقتا آدم
باشی..........!!!!


نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 1:11 صبح توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |

" از دل برود هر آنکه از دیده برفت " ؟

سوالی مشوش در پی ذهن تنهای من

براستی نگاهت در پس جای پایم جا خواهد ماند ؟

براستی صدایم در پس زمان جاودانه خواهد شد ؟

پس تکلیف آن همه سادگی های بچه گانه چه ؟

آن همه صداقت

آن همه دوستی

آن همه  " همیشه با هم  "  ها ؟

همه را به دست باد خواهیم سپرد ؟

خاطره ها ... با آنها چه خواهیم کرد ؟

تکلیف دلم چه ؟

دلی که در پس سفر آدم ها بند زده شد

...

وحال ،

خودم نیز مسافرم

مسافر زمان

...

زمانی در چشم هایت سفر کردم

راز دلت را خواندم

با نگاهی و حرفی هیچ

بی صدایی و سکوتی هموار

در پس دشت های استغنا فریاد را گریستیم

ما " با هم " زندگی را معنا کردیم

ما دویدیم

به ناکجا

نرسیدیم ، اما تمنا کردیم رسیدن را

زمانی ...

زمانی گره خوردم با مهربانی دست هایت

زمانی گم شدم در وسعت دریای دلت

زمانی محو شدم در محراب کلامت

و حال ...

حال این زمان است و من تنها

خسته ای که همچنان راه میپیماید...

من و تو مسافریم

من و تو در پستوی جهانی کوچک قدم هایی بزرگ بر میداریم

من و تو دست در دست هم میدهیم

سبز میشویم

و به آسمان میرسیم

پاهایمان بر زمین است ، نگاهمان به روبرو ، اما دستهایمان لبریز از حس لطیف لمس آسمان ...

حال دیگر راه بازگشتی نیست

حسم را حس کرده ای

طعمش را چشیده ای

پس برو !

بران تا زمان داریم !

ما هنوز هم وقت داریم

ما هنوز هم برای درک وسعت واژه ای ساده در نوسانیم

پس سلام !

سلام به هرچه نا دیدنی است

سلام بر هر چه فرای ما

سلام بر روشنی

سلا بر " هست "

و خداحافظ

خداحافظ ای دستهای خالی بی شاخه

خداحافظ ای هیچ و پوچ  و بود و گشت !

...

به هرچه زیبایی است سلام ده

و با هرچه روشنی را در ذهنت کمرنگ  کرد ،

خداحافظی کن

و وقتی گفتی خداحافظ ،

در دل دعا کن خدا ، حافظ آن تاریکی ها نباشد

به روزهای کودکی ات سلام ده

به سادگی بی ریا

به محبت بی دریغ

و به نگاهی تازه به جهان

من ، نگاهم را در دور دست ها خیره نگاه داشته ام

لب هایم را با فریادی در عمق دوخته ام

...

بیا با آهنگ هستی همنوا شویم

بیا برای یک کلام دلتنگی و یک نفس بی همنفسی غمگین شویم

بیا دریا شویم

بیا تا هست شویم برای پاسخ هرچه نیست

بیا ما شویم

چونان روزهای کودکی

وقتی که دست هایمان را میفشردیم

و لبخند میزدیم

محکم

عمیق

و راضی

و امیدوار

دلم برای نگاه پاکت گرچه ذره ذره آب میشود

دلم ، برای دل کوچکت

و برای همکلامی با کلام زیبایت

گرچه تنگ می شود

اما غمگین نمی شوم

در دل

دستهایت را میفشارم

محکم

و محکمتر

و امیدوار میشوم

به هر آن چه شاید پیش نیاید !

و فقط همین مهم است

که دوستت دارم

                                ...


نوشته شده در شنبه 89/3/29ساعت 1:18 عصر توسط سوگند تاتار نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak